• +962123456
  • user@email.com
  • تهران-خ اول- پلاک دوم
  • +93420000
عنوان_فروشگاه

وبسایت شخصی هستی وفاپور

محصولات و مطالب روانشناسی

زیگمویند فروید

  • ۱۸۷

تواین مطلب اطلاعات مختصری از زندگی زیگمویند فروید پدر روانکاوی جهان رو باهم میخونیم قطعا تمام انچه از فروید باید بدونیم این چند خط نیست اما برای بیشتر شناختن این پروفسور نابغه دونستنش خالی از لطف نیست
زیگمویند فروید در ششم ماه می ۱۸۵۶ در اتریش و تو یه خانواده ی یهودی به دنیا اومد
مادرش همسر سوم پدرش بود و ۲۰ سال از پدر فروید کوچیک تر بود
فروید اولین فرزند جاکوب فروید و

آمالیا ناتانسون بود اما دو برادر بزرگتر از ازدواج های قبلی پدرش داشت که فرزند یکی از اونها همسن و سال زیگمویند بود
تو اون زمان  فرویدکوچیک که تقریبا سه سالش بود نمیدونست چه رابطه ای با فیلیپ (برادر بزرگ ناتنیش) که همسن و سال مادرش بود برقرار کنه و گاهی اون رو جای پدر و جاکوب رو پدربزرگ خودش تصور میکرد!
از طرفی فروید علاوه برمادرش یه پرستار خیلی مهربون داشت و همسر برادرش هم اغلب کنارش حضور داشت و به نوعی این سه نفر نقش مادری رو براش ایفا میکردن (در تحلیل رویاهای فروید در بزرگسالی مشخص شد که اون خودش رو همراه سه مادر مجسم میکرد)
فروید از کودکی بسیار باهوش بود و در سن ۸ سالگی شکسپیر و گوته میخوند و همچنین به ۷ زبان زنده ی دنیا مسلط بود
فروید تا ده سالگی هفت بار با مسئله به دنیا اومدن نوزاد دیگر و از دست دادن توجه کامل مادر مواجه شد
خانواده ی پرجمعیت اونها زندگی خوبی داشتن و پدرش تاجر بود اما تورم و بحران اقتصادی که در دهه ی ۱۸۵۰ رواج یافته بود گریبان خانواده ی اونهارو گرفت و پدر ورشکست شد ومجبور به مهاجرت شدن.
خانواده ی فروید تحت فشار مالی زیادی قرار گرفته بود و زیگمویند تو اون سالها باید وارد دانشگاه میشد 
اون به گیاه شناسی علاقه داشت اما بخاطر نیاز مالی رشته ی حقوق رو انتخاب کرد اما چون علاقه ای نداشت و با روحیاتش سازگار نبود ادامه نداد و پزشکی رو شروع کرد.
فروید عاشق پژوهش روی مغز و رفتار انسانها بود اما کار پژوهشی برای فروید درامدی نداشت و اون بسیار تحت فشار بود
یه روز از روزهایی که فروید با یک بغل کتاب به خونه اومد دید که خواهراش به همراه دوستشون مارتا در خونه هستن پیششون رفت و در همون نگاه اول عاشق مارتا شد
در اون زمان فروید ۲۶ ساله بود و پزشک شده بود اما وضعیت مالیش افتضاح بود ، مارتا که از خانواده ی مرفهی بود مادرش با ازدواج این دو نفر مخالفت کرد و فروید تصمیم گرفت برای اینکه مارتارو بدست بیاره همچنین به خانواده ش کمک کنه از پژوهش و کار تو ازمایشگاه دست بکشه و طبابت رو شروع کنه
تو بخش های مختلف بیمارستان شروع کرد به گذروندن دوره های کار اموزی مثلا تو بخش حراحی، بیماری های پوستی و... اما به هیچ کدوم علاقه ای نداشت تا مسئول بخش روانپزشکی بیمارستان استعفا داد!
چون تو بخش اعصاب و روان احتیاج به نیرو بود فروید درخواست کرد که همراه یکی از پزشکان بزرگ تو اون بخش کار کنه و چون همه به نبوغ فروید ایمان داشتن پیشنهادش رو پذیرفتن و اینجا همون جایی بود که فروید میخواست!
ازلحضه به لحظه ی کار کردن با بیماران روان لذت میبرد ، اون هر روز صبح زود از خواب بیدار میشد به عیادت بیماران بستری میرفت بعد از اون به آزمایشگاه میرفت و روی مغز و ساختار پیچیده ش کار میکرد ، بعد از صرف نهار به بیمارستان بر میگشت و بیمار میدید شبها مطالعه میکرد و تا نیمه شب در آزمایشگاه مغز انسان رو بررسی میکرد
با ویزیت بیماران وضع مالی فروید بهبود پیدا کرد و با مارتا که مادرش اون رو برای دوری از فروید به کشور دیگه ای برده بود ازدواج کرد.(تو این ۴ سال اونها فقط از طریق نامه نگاری باهم ارتباط داشتن و وضعیت فروید اونقدر بد بود که کاهی حتی پول تمبر نامه هارو هم نداشت که بده)
در این بین فروید با یکی از بزرگان پزشکی به نام دکتر بروئر همکاری کرد
دکتر بروئر تونسته بود یک دختر مبتلا به هیستیری با علائم فلج رو از طریق هیپنوتیزم و گفتار درمان کنه و این فروید رو بسیار جذب کرد
در طول مدت دوره ی طبابتش به این باوررسیده بود که بعضی از علائم ناهشیار باعث به وجود اومدن نشانه های بیماری میشن
با بروئر شروع به بررسی بیماران اعصاب و روان که بیماریشون علت فیزیولوژیکی نداشت پرداخت و به نتایج مهمی رسید
اون شروع کرد به هیپنوتیزم کردن بیماران و در حالت ناهشیار به خاطرات تلخ و عمیقی در ذهن بیمار رسید که علت به وجود اومدن بیماری بود و با تلقین فراموش کردن اون خاطرات علائم بیماری ناگهان از بین میرفت
اون بیشمار بیمار رو به خواب مصنوعی برد و به اطلاعات مهمی در مورد ناخوداگاه و نحوه ی کارکردش رسید اما بعد از مدتی متوجه شد علائم بیماری در بیمار هیپنوتیزم شده بر میگرده!
اون متوجه شد تلقین فراموشی نمیتونه درمان دائمی روانرنجوری هارو در پیش داشته باشه
یک روز فروید یکی از بیمارانش رو که یک دختر ۱۸ ساله بود رو در یک کافه ویزیت کرد و چون شرایط رفتن به خواب مصنوعی نبود فروید با فشار دادن انگشتش روی پیشونی اون دختر ازش خواست هرچی به ذهنش میاد رو بگه و بعد از اون جلسه دریافت که بدون خواب مصنوعی و در زمان هشیاری بیمار هم میشه با گفتگو به محتویات ناخوداگاه و منشا خاطرات ناخوشایند دست پیدا کرد
از طرفی بعضی از بیمارها بودن که به خواب مصنوعی نمیرفتن و از این جهت فروید کلا هیپنوتیزم رو کنار گذاشت و تکنیک تداعی آزاد رو ابداع کرد
در این تکنیک از بیمار خواسته میشه روی کاناپه ای دراز بکشه و به آرامش برسه ، درمانگر در پشت سر بیمار به طوری که دیده نشه قرار میگیره و از اون میخواد هر اونچه رو که به ذهنش میرسه بدون فکر و تغییر هرچقدر هم غیر منطقی و شرماور و بی ربط باشه بیان کنه چون عقیده داشت زمانی که ما آگاهانه و با کنترل حرف نمیزنیم ناخوداگاه با ما حرف میزنه
در این روند متوجه شد بعضی از بیمارها از ادامه تداعی سر باز میزنن و از وارد شدن به خاطرات ناخوشایند فرار میکنن ، اون این فرایند رو مقاومت نامگذاری کرد و هرموقع تو روند درمان با مقاومت بیمار مواجه میشد پی میبرد که مسیر درمان درست طی شده
با برسی بیماران بیشماری و تداعی اونها دریافت منشا تعارضات ناخوداگاه امیال جنسی هستن که سرکوب شدن
فروید در این باب مقالات نوشت و سخنرانی های زیادی کرد که با مخالفت جدی پزشکان و عموم مردم رو به رو شد 
ازکار تو بیمارستان و تدریس توی دانشگاه اخراج شد و بهش لقب هرزه و کسی که مشکل اخلاقی و جنسی داره داده شد
اما اون دست از کارش نکشید و در خونه ی شخصیش بیماران رو ویزیت میکرد
بعد از مرگ پدر فروید دچار افسردگی و روانرنجوری شدیدی شد 
اون شروع کرد به خودکاوی خودش و خواست از طریق تداعی آزاد منشا مشکلاتش رو بفهمه اما خیلی زود متوجه شد بودن در نقش درمانگر و بیمار به طور همزمان ممکن نیست!
از طرفی در طول درمان بیمارانش متوجه شده بود که از خواب هاشون میگن و سرنخ هایی پیدا میکنن به همین خاطر شروع کرد به نوشتن رویاهای خودش و تداعی آزاد در مورد نماد هایی که رویا رو ساختن.
فروید به مدت دو سال هر روز رویاهاش رو نوشت و تحلیل کرد و به محتویات ناهشیارش دست پیدا کرد به همین خاطر تکنیک تحلیل رویا در روانکاوی رو ابداع کرد 
فروید با تحلیل خواب هاش متوجه شد نفرتی از پدرش داشته.
 علت این احساس نفرت این بوده که اون توجه کامل مادر و دست یافتن به اون رو از فروید گرفته و همیشه به طور ناهشیار آرزوی مرگ پدر رو داشته و حالا با مردن اون دچار عذاب وجدان شدید و احساس گناه شده که روانرنجوری رو ایجاد کرده
بعد از این یافته و بررسی این فرایند در دیگران فروید نظریه عقده ی ادیپ رو مطرح کرد که باز هم با مخالفت شدید عموم مواجه شد
اون عقیده داشت که جلوتر از زمان پیش میره و سالها بعد انسانها نظریاتش رو میپذیرن
فروید مشغول طرح نظریه ی شخصیت و رشد انسان شد و اینکار رو تا آخر عمرش ادامه داد و اینبار با استقبال خیلی ها رو به رو شد
از فروید دعوت به همکاری تدریس و سخنرانی میشد و پزشکها و شخصیت های بزرگی باهاش همراه شدن و انجمن روانکاوی رو تاسیس کردن
آنا فروید دختر زیگمویند فروید هم راه پدر رو ادامه داد و مشغول روانکاوی کودکان شد
فروید تا پایان عمرش بیمار دید و خدمات باارزشی رو به جامعه بشری هدیه کرد
از علایق فروید میشه به سفر کردن و آثار باستانی اشاره کرد اون در حایی گفته بود بعد از سیگار به جمع آوردی عتیقه جات علاقه دارم که حدود ۲۰۰۰ آثار باستانی در موزه فروید که همون اتاق درمانش بوده موجوده.
گفتم سیگار، فروید روزی بیست نخ سیگار برگ مصرف میکرد و تقریبا همیشه سیگار تو دستش بود تا یک روز به طور ناگهانی لسه اش خونریزی کرد با مراجعه به پزشک متوجه شد غده ی در فکش شکل گرفته که با جراحی خارجش کردن اما بارها و بارها عود کرد و تکرار شد غده سرطانی شده بود و در تمام دهان پخش شده بود در نهایت بخشی از فک و دهان فروید رو خارج کردن
این اتفاق باعث شده بود فروید نتونه درست غذا بخوره و صحبت کنه اما بازهم دست از پژوهش و نوشتن بر نمیداشت و دخترش آنا رو به جای خودش برای ارائه ینطریات و خواندن مقاله هاش به جلسات و سخنرانی ها میفرستاد
در مراحل پایانی بیماری فروید به پزشکش گفت که درد طاقت فرسا شده و از اون خواست با تزریق دوز بالایی از آرام بخش به زندگی اون پایان بده
سرانجام در ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹ مردی که خواب جهان رو آشفته ساخته بود، به خواب رفت...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی